Monday, April 26, 2004
می دانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا بعد از آن همه سال،آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سر صبح آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نای تازه ی نعنای نورسیده می آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی دانستم!
دردت به جان بی قرار پر گریه ام
پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرف ما بسیار ،
وقت ما اندک ،
آسمان هم که بارانی ست...!
به خدا وقت صحبت از رفتن دوباره و
دوری از دیدگان دریا نیست !
.
.
.
.
.
عزیزم وقت صحبت از رفتن دوباره نیست.
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا بعد از آن همه سال،آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سر صبح آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نای تازه ی نعنای نورسیده می آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی دانستم!
دردت به جان بی قرار پر گریه ام
پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرف ما بسیار ،
وقت ما اندک ،
آسمان هم که بارانی ست...!
به خدا وقت صحبت از رفتن دوباره و
دوری از دیدگان دریا نیست !
.
.
.
.
.
عزیزم وقت صحبت از رفتن دوباره نیست.
^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

