Monday, May 10, 2004

وقتی قرار شد آن مرد در باران بیاید.
(( سارا)) به سقف خانه زل زد.
و کفشهای خود را به دیوارتکیه داد.
و مطمئن نبود که میگفت.... بابا نان داد.
مادر شکل داس را خیلی دیر بر دیوار کشید.
تا من شک نکنم.
اما سارا در رویای انار دید که....آن مرد داس دارد.
اما آن مرد داس نداشت.
آن مرد در باران آمد.
آن مرد دارا نبود. من بودم.
ای کاش سارا پنجره راخوانده بود.
تا از آن بیرون را بنگرد.

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^