Wednesday, August 25, 2004

یکی دسته گل واسش دل خوشیه
یکی عادتش برادر کشیه
یکی زاغ مردم و چوب میزنه
یکی از داغ دلش جون میکنه
یکی خوابه رو تخت نقره کوب
یکی حیرونه رو دریای جنوب
یکی زندگی رو زیبا میبینه
یکی اما خودشو تنهایه تنها میبینه
آره این رسمه میونه آدما
نمیشه رسمشونو عوض کنی
اگه حتی آسمون وارو بشه
حالا حرف من با اون گروهیه
که هنوز عاشق هستنو یکه سوار
جون هرچی مرده طاقت بیارین
که بریم با همدیگه از این دیار

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^